خبرگزاری فارس – چهارمحال و بختیاری؛ نرجس سادات موسوی| گوشه چادرش را به دندان گرفته بود خجالت میکشید دردش را بگوید. دکتر از راه دیگری وارد شد و با زبان محلی با خانم صحبت کرد. این بار سرش را بلند کرد و به دکتر نگاه کرد انگار یخش آب شده بود اینکه دکتر از جنس خودشان بود خیالش را راحت کرده بود: آقای دکتر اَ پا وستمه دِ نتروم ره بروم…
آقای دکتر سراپا گوش شده بود و صحبتهای اهالی را یکی یکی میشنید مگر میشود این همه دکتر و پرستار و کادر درمان با این همه انرژی به این مناطق محروم بیایند و قید مطب و پول و … بزنند باید هرطور شده بود میفهمیدم اینجا چه خبراست. اردوی جهادی رفته بودم اما من دانشجو کجا و این دکترهای فوق تخصص کجا. یک ساعت کار در مطب و بیمارستان کلی برایشان سود دارد نه اینجا که همه چیزش از ویزیت تا دارو رایگان است.
کمی که سرش خلوتتر شد سراغش رفتم فکر کرد بیمارم و منتظر بود حرفی بزنم اما وقتی فهمید خبرنگارم گرهای به ابروهایش انداخت و خودش را مشغول نسخهها کرد.
دوست داشتم بدانم چرا ۵ روز است که با گروه جهادی کلان طرح یاسر همراه شده و در مناطق محروم استان چهارمحال و بختیاری مشغول معاینه بیماران است اما هر بار از جواب دادن طفره رفت و آخر سر گفت: اگر بگویم که دیگر کاری نکردم لذتش به همین است که بیسر و صدا و مخفی باشد. هر چقدر تو این دنیا گمنامتر باشی حالت بهتره.
یکی یکی سراغشان میرفتم اما انگار گمنامی پیشهشان بود نه خبری از غرور بود و نه خبری از تجملات نور از پنجرههای امامزاده به داخل میتابید اما این امامزاده مثل امامزادههای توی عکسها نبود نه شیشههای مشبک رنگی داشت و نه آیینهکاریهای آنچنانی نور از شیشههای خاک گرفته مستقیم میخورد به دیوارهای سیمانی و انعکاسی نداشت تا جسمی گرم شود اما راستش دلها پر حرارت بود و فضا را گرم کرده بود و صدای پسربچههای کوچک که دنبال یک دیگر میدویدند و قهقهه میزدند فضا را پر کرده بود.
هر کدام از پزشکان طبق تخصصشان و حیطه کاریشان گوشهای را قرق کرده بودند و با مردم حرف میزدند.
از اینجا که چیزی عایدم نمیشد نه دکترها حاضر بودند حرفی بزنند نه پرستارها و رواشناسان. به طرف محوطه رفتم تا با مردمی که جمع شده بودند صحبت کنم خبر حضور گروه جهادی دهان به دهان بین اهالی پیچیده بود و حیاط امامزاده کم کم داشت مملو از جمعیت میشد.
از پیر و جوان بگیر تا کودکان خردسال یکی یکی از راه میرسیدند و با چشمانی خندان خارج میشدند. درد این مردم نه بیماری لاعلاجی بود نه ناشناخته.
دردشان نبود امکانات بود نبود امکاناتی حتی برای درمان یک سرماخوردگی ساده یا فشار خون. اینکه وقتی برمیگشتند چند ورق قرص مسکن دستشان بود خوشحالشان میکرد. اینکه کسی هست که به این آدمها توجه کند و سلامتیشان برای کسی مهم باشد حس خوبی برایشان داشت.
چشمم به پیرمردی افتاد که نفس نفس زنان سربالایی امامزاده را بالا میآمد. کتی مندرس به تن داشت و قامتش خمیده بود. به پلهها که رسید دستش را تکیهگاه کرد و روی پلههای سرد جلوی امامزاده نشست سرمای هوا گلویش را خشک کرده بود و زبان در دهانش نمیچرخید. لیوانی آب دستش دادم تا نفسش جا بیاید و حرفش را بزند؛ با چشم تشکری کرد و یک نفس آب را نوشید: نوهام گفته امروز دکترها میآیند اینجا راسته؟ آره پدرجان بیا بریم داخل تا دکتر معاینت کنه
– نه من خوبم بیبی، بیبی حالش خوب نیست هر کار کردم نتوانست از رختخواب بلند شود و بیاید دستم به دامنتان به دادش برسید بیبی داره از حال میره و اشکهایی که بیامان میبارید
پیرمرد برای زنش گریه میکرد و کمک میخواست.
دکتر که متوجه شد به سمت پیرمرد آمد دستان پر پینه پیرمرد را در دست گرفت و از حال بیبی پرسید پیرمرد به قدر خودش اطلاعات میداد و حال بیبی را برای دکتر بازگو میکرد و دکتر با حدسهایی که میزد دارو داخل ساک میریخت. ماشین را روشن کردند و همراه یکی دو نفر دیگر با پیرمرد همراه شدند تا بیبی را معاینه کنند.
خودم را داخل ماشین جا دادم و همراهشان از کوچه پس کوچههای روستا عبور کردیم برف مهمان کوهها شده بود و از پس درختهای نارنجی رنگ خودنمایی میکرد.
پیرمرد که حالا میدانستم اسمش عمو حبیب است درب چوبی را هل داد و بیبی را صدا زد جمیله بانو دکتر آوردم. خانه عمو حبیب ته یک کوچه بنبست با دیوارهای کاهگلی بود و دو تا درخت سرو بلند و بدون برگ داخل حیاط جاخوش کرده بود دکتر بالای سر جمیله خانم رفت. جمیله خانم به سختی کمی در رختخواب جابه جا شد و خوشآمد گفت دکتر با دقت سوال میپرسید معلوم بود قلب جمیله خانم خوب کار نمیکند و باید عمل شود پرستار سرم را وصل کرد و چندین قرص رنگارنگ را دست جمیله خانم داد.
ساعتی گذشت و حال جمیله خانم بهتر شده بود. عموحبیب چایی خوش رنگی را در لیوانهای کمرباریک ریخت و تعارف کرد: خدا خیرتان بدهد، خیر جوانیتان را ببینید عاقبت بخیر شوید. خدا شما رساند…
حالا میفهمیدم چرا این دکترها جهادی در مناظق محروم کار میکنند به گمانم این دعای خیر ماهها برکت کارشان میشود و باعث میشود در شهر هم بهتر کار کنند.
گروه جهادی کلان طرح یاسر یک هفته در مناطق محروم استان و شهرستانهای مختلف از جمله محله امامزاده و گودال چوغا فارسان، محله حاجیآباد لردگان و درمانگاه صادقیه لردگان حضور داشتند و رایگان خدمات دندانپزشکی، پوست و مو، ارتوپد، پزشک خانواده، پزشک تغذیه، مشاوره و روانشناسی، مامایی و تزریقات را در اختیار مردم قرار داده بودند این گروه جهادی که چندین بار در سال بیمارستان و مطب را رها میکنند و به محرومترین مناطق چهارمحال و بختیاری سفر میکنند درد مردم را بهتر از همیشه میفهمند و مرهمی هستند بر زخمهای مردمانی که در اوج محرومیت نجیبتترین آدمها هستند.
پایان پیام/ ۶۸۰۳۵